کارگران مشغول کارند!

بچه که بودم نفهم بودم؛ یه چیزایی از شاش‏بند شنیده بودم و هربار که تنبلی مانع ِ به‏موقع تخلیه کردن مثانه می‏شد مغزم شروع می‏کرد به داستان‏پردازی...
موجودهای ریز و پرکاری که کارگرهای شاش‏بندسازی بودن، شروع می‏کردن به ساختن ِ یه دیواره‏ی ارتجاعی محکم دورتادور مثانه‏‏م و هرچی فشار مایعات جمع شده تو مثانه بیشتر می‏شد اوناهم سرعت بیشتری به کارشون می‏دادن و دیواره‏رو تندتر و تندتر پیش می‏بردن..
تو ذهن نفهم ِ کودکانه‏م همیشه یه رقابت پنهان بین من و کارگرهای شاش‏بندی وجود داشت.. با لذت تا کامل شدن تقریبی دیوار و گذاشتن آخرین آجر صبر می‏کردم و قبل از اینکه فرصت کنند درز آخر ِ دیواره‏رو ببندند، دوون دوون خودم و به توالت می‏رسوندم!

قطره.. قطره.. قطره.. بالاخره مقاومت دیواره فرو می‏ریخت و شاش‏‏بند خراب می‏شد و این باز من بودم که بازی و از کارگرهای شاش‏بندسازی برده بود!

هنوزم که هنوزه کارگرها ساختمون مثانه‏‏‏ی من و ترک نکرده‏ن و کماکان به رقابت پنهانمون ادامه می‏دیم.. خصوصن نصفه شبا که یا یه کارگر از رو بدجنسی سیخونکم می‏زنه یا یکی رو حساب دوستی ِ سی ساله قبل از بستن درز آخر بیدارم می‏کنه و من دوون دوون می‏رم و زحمت چندساعته‏شون و به باد می‏دم و شاش‏بند و خراب می‏کنم!


پ-ن: پی نوشت ندارد!