تو که نیستی
تمام تنهاییها شاخ دارند؛
تاریکیها دم!
تو که نیستی
هیولای غم کمین میکند
کنج اتاق..
لای چین پردهها
زیر تخت
پشت درها!
تو که نیستی
جادوگر سیاهی زندانبانم است
اتاق سلول انفرادیم
خیابان، پارکها، کوچهها
زندانم!
تو که نیستی..
نه! بگذار تو باشی
تو بیایی
تو بمانی..
تو که میآیی
هیولا میمیرد
جادوگر ذوب میشود
من میمانم و خوشبختی
خوشبختی که شاخ و دم ندارد!