چشم هایم را می بندم و انگشتانم را فرو می کنم در ولرمی آب؛
انگار که در رویای توباشم و دستهایم را حلقه کنم دور گرمای تنت که مثل ولرمی آب پخش می شود تا سرانگشتانم و قلبم و دور قلبم و چشمهایم و معلقم می کند در خنکی هوا و تبخیرم می کند در فضای غبارآلود اتاق و شبنمم می کند روی مساحت تنت...