تو که نیستی
تمام تنهاییها شاخ دارند؛
تاریکیها دم!
تو که نیستی
هیولای غم کمین میکند
کنج اتاق..
لای چین پردهها
زیر تخت
پشت درها!
تو که نیستی
جادوگر سیاهی زندانبانم است
اتاق سلول انفرادیم
خیابان، پارکها، کوچهها
زندانم!
تو که نیستی..
نه! بگذار تو باشی
تو بیایی
تو بمانی..
تو که میآیی
هیولا میمیرد
جادوگر ذوب میشود
من میمانم و خوشبختی
خوشبختی که شاخ و دم ندارد!
6 فحش اساسی:
لعنتی.....!
ننویس این جوری
:(
هیولا به اون گندگی ، چجوری زیر تخت جامیشه؟
بابا شاعر. بابا نیما یوشج.
دس کن توی اون جعبه مهمات زیر تختت
اسلحه بکش روی جادوگر و هیولا
قفل زندون رو بشکن
خوشبختی شاخ و دم نداره
ولی دست و پا هم نداره که راه بیفته بیاد پیش تو
خودت باس بری دنبالش
علم جدید وجود هیولا و شاخ و دم و جادوگر و ... را که گفتید نمیپذیره.
بابا حرف از هیولا نزنید بچه از اینجا رد می شه.
ارسال یک نظر