دنیای جیگیتال

تاحالا شده احساس کنی تو چنگال ِ دنیای اطرافت گیر افتاده ای؟
تا حالا شده احساس کنی یه موجود سرد و بی روح، با چنگ های محکمش تورو بغل کرده و هی داره فشارت می ده و چنگال هاش و بیشتر و بیشتر تو تنت فرو می کنه؟
تا حالا شده احساس کنی هیچ راه ِ فراری واست نمونده؟ هیچ راه نجاتی از این دنیای جیگیتال!!! دنیای تکنولوژی! که هرچی بیشتر تو چنگال هاش فشارت می ده، بیشتر و بیشتر وابسته اش می شی؟!؛
دنیای مدرنی که وقتی فقط یه انگشتش لمس و بی حس می شه، همه ی وجود ِ تو یخ می زنه! همه چی بهم می ریزه و می لنگه و دیگه هیچی با هیچی جور در نمیاد؟!؛

الان چند وقته انگشتهای چنگال های سرد و بی رحم ِ دنیای دیجیتالی اطرافم، دونه دونه دارن از کار می افتن! دنیای سرد و بی روح، داره اعصابم و خط خطی می کنه؛

اول دوربین دیجیتال از کار افتاد! خوب! خیلی مهم نیست! بدون دوربین هنوز می شه زندگی کرد؛
بعد سیستم شبکه ی شرکت پکید! مودم قاطی کرد! برق ها همه قطع شد! و من احساس کردم دارم تو کلافگی ِ ناشی از لمس شدن ِ دونه دونه ی انگشتهای دنیای اطرافم، خودم و می بازم! ؛

می دونم یکیش به خاطر اعتیاده! دنیای دیجیتال و بدتر از اون، دنیای مجازی! معتادم کرده اند! یه روز که از دنیای مجازی دورم، تمام استخون هام درد می گیرن! می دونم باس بالاخره خودم و ببندم به تخت! شاید زهرش از تنم دراد؛
مرکز ِ بازپروری نمی شناسین؟؟؟

سلام! حدیث هستم! یک مسافر ِ جیگیتال!؛

بعد از همه ی این فلج شدن های پی در پی، نوبت رسید به لپ تاپ ِ شرکت، بعد فلش مموری ام که تمام اطلاعات ِ مهم و مهم و مهم توش بود! و حالا منهدم شده و من عین فردوسی شده ام! اگر یکی تنها نسخه ی خطی ِ شاهنامه اش و می انداخت تو آتیش! باهمون حس های دلهره اور و کشنده

بعد نوبت کیوشاد! ماشین ِ گرام شد! که ادا دراره، سه روز تو اوج سرما و برف و یخ بندون من و قال بذاره! تا کلی خرجش کنم و نازش و بخرم که راه بیفته و باز دوباره تقی که به توقی خورد، روز از نو! روزی از نو! کاش به همین جا ختم میشد! نمی دونم چه مرگش شد یهو! شیشه اش منفجر شد؛
ومن مبهوت و مقهور ِ دنیای مدرن ِ اطرافم و چنگال های سرد و فلجش که تو گوشت و استخونم فرو رفته شده ام، و نمی دونم چیکار کنم!!!!؛

مرکز بازپروری سراغ ندارین؟ برای بازگشت به دوره ی پارینه سنگی؟

!سلام! حدیث هستم! یک مسافر ِ عصر ِ حجر

نام گذاری ِ خلاقانه

من از همون بچگی فهمیدم نباید حساس بود! نفهم بودما! اما فهمیدم
نه اینکه فقط ظریف و حساس نباشیا! کلن حساس نباشی. نسبت به هیچی حساس نباشی، اصلن بی خیال ِ گربه باشی! حساسیت رو هیچی نداشته باشی

من از همون بچگی فهمیدم که آدم ها خوششون میاد از حساسیت همدیگه سواستفاده کنن! تازه فهمیدم خدا هم گاهی خوشش میاد انگشت بذاره رو نقاط حساس ِ جونورهایی که آفریده

!حالا بزنه و این حساسیت و رو کاربردی ترین بخش وجودیت داشته باشی! رو اسمت...فکر کن

باز از همون بچگی من اسمم و دوست داشتم، با اینکه نفهم بودم اما ترجیح می دادم همین حدیث بودم و حدیث هم یه اسم فارسی بود، نه عربی

من از همون بچگی با تمام ِ نفهمیم از این تداخل ِ توارثی، ژنتیکی، زبانی، فرهنگی با اعراب شاکی بودم
اینهمه قوم و قبیله! آخه چرا اعراب! چرا یونانیان نه! چرا کریستف کلمب نه؟!!؛

من از همون بچگی اگه کسی بهم می گفت حدیثه، از چشمم می افتاد! این مساله هیچ ربطی هم به نفهم بودنم نداشت! اگرهم پشت بندش می گفت علی مددی، با سه چرخه ام از روش رد می شدم!؛

تو بچگی تجربه نکردم، اما دوران دانشگاه یاد گرفتم از شنیدن آقای علی مدد شاکی نشم! حتی از شنیدن ِ آقای علی ِ مددی هم شاکی نشم! عزت ِ نفسم و انقد باد کردم که حتی علی مرد و علی فرد و علی مراد و علی کمک !!! هم از کوره به درم نبرند؛

:اما همیشه یه سوال ذهن ِ من و درگیر می کرد
کدوم اختلال ِ عصبی باعث می شه آدم ها یه اسم خیلی ساده رو انقدر اشتباه بگن؟؟؟

اگر اسمم سلطنت الملوک جزاقندی هودش جاقارت زاده اصل بود، یه چیزی! اما حدیث علی مدد!!! عین اینه که به سیندرلا بگی پرنسس فیونا! اونم نه در اون حالت ! بلکه در اون یکی حالت! ؛
با تمام ِ این احوال، جایزه ی ویژه ی این دوره از جشنواره ی نام های اکتسابی ِ خلاقانه تعلق می گیرد به
.
.
.

!ناظم ِ دبیرستان! با ذکر ِ نام ِ حُدَیث ِ علی مولود

پ-ن: من از بچگی هم از کادر مدیریت ِ مدرسه خوشم نمیومد، اما این ناظممون خدایی شاهکار ِ خلقت بود

بازهم پ-ن: خدایا! درکنار ِ تمام ِ داروهایی که فرستادی، داروی پیشگیری از سندرم ِ نام گذاری ِ خلاقانه رو هم بفرست بی زحمت